آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

عشق کوچولوی زندگی ما

سالگرد ازدواج من و عشقم بابا محمد

امروز ٢٧ مرداد ٥امين سالگرد ازدواج من و عشقم بابا محمده.امسال اولين ساليه كه ميخوايم سه تايي جشن بگيريم.خدايا شكرت مي كنم به خاطر همه چيز مخصوصا به خاطر داشتن همسري فوق العاده مهربون و خوب.محمد از هر كسي تو دنيا برام عزيزتره و با تمام وجودم دوستش دارم خدايا تا ابد سايشو بالا سر من پسرم نگه دار وعمر بلند و با عزت بهش بده.خدايا محمدم واسه زندگيمون خيلي تلاش ميكنه و به هر دري ميزنه خودت كمكش كن تا به مه ي آرزوهاش و اهدافش برسه خدايا شكرت
26 مرداد 1392

شكمم ميخاره!

ماماني الان دقيقا يه هفتست كه شكمم پاره شده و حسابي ميخاره هر كاري ميكنم از خارش نميفته روي شكمم حسابي نقشه جغرافيا درست كردي عسلم همه ي اينا فداي يه تار موت به قول بابايي بيخود نيست كه بهشت زير پاي مادراست .همه ي اينا به كنار ديگه خوابم نميبره يعني شبا كه از خارش و بيخوابي تا صبح بيدارم بعد از ظهر ها هم خوابم نميبره تو طول روز همش خستم رمق نداره بيرونم كه اصلا نميتونم برم زود خسته ميشم و دل درد و كمر درد ميگيرم،مامان جونم شكمم خيلي گنده شده فكر كنم حسابي داري تپل مپل ميشيا راستي چند شبه خواب تو ميبينم كه بدنيا اومدي داري تو بغلم شير ميخوري واي كه چه حس قشنگيه كه قلبت بيرون از تنت هم بزنه .من دو تا عشق دارم بابايي و تو گل پسرم هر دوتون رو قد...
26 مرداد 1392

هفته٣٢

سلام گل پسرم الان كه دارم برات مينويسم ساعت ١ نصفه شبه امروز بعد از ظهر با بابايي رفتيم هايپر مي و كلي خريد كرديم و حسابي جيبشو خالي كرديم :) تازه بعدشم من هوس ساندويچ كرده بودم رفتيم ستارخان و بعد مدتها فست فود خورديم آخه من خيلي وقته به خاطر پسر نازنينم فست فود رو كنار گذاشتم و سعي ميكنم غذاهاي سالمتري بخورم كه پسملم قوي و سالم به دنيا بياد ايشالاه.عزيزم ديروز با بابايي و مامان جون رفتيم جمهوري پاساژ همايون و بقيه ي خرده ريزه هاتم خريديم .چند دست لباس گرم و كاپشن كه تو زمستون حسابي گرم بموني چنتا هم پاپوش. برات خريديم كه خيلي نازن راستي رو تختيت رو هم از همونجا خريديم بعدشم رفتيم ستارخان فرشتم خريديم و آورديم.حسابي بابا جون و مامان جون رو ب...
26 مرداد 1392

چیدن سیسمونی

سلام پسر خوشگلم.امروز دوازدهمه 2 روز دیگه رسما 7 ماهت تموم میشه میری تو 8 ماه. فدات بشم فقط 2 ماه دیگه مونده که بیای بغل مامان و بابایی.دیگه شمارش معکوس کم کم داره شروع میشه.کلی شکم مامانی گنده شده کلی هم تو روش نقاشی های خوشگل خوشگل کردی تکوناتم شدیدتر شده البته بعضی وقتا هم میخوابی اما مامانی که دیگه شبا خواب نداره یا همش wc هستم یا از پا درد هی ازین پهلو به اون پهلو میشم.اینا شیرینترین دردایی هستن که تا حالا تجربه کردم. عسلم روز 5 شنبه یعنی 2 روز پیش وسایلت رو آوردن بابایی و بابا جون و عمو میلاد کلی زحمت کشیدن و وسایلت رو آوردن بالا.البته فیلای روی وسایلت رو شرکت نصب نکرده بود که من کلی عصبانی شدم ولی امروز زنگ زدم که برامون بیارن.بابیی ...
12 مرداد 1392

جمع كردن تخت و آماده كردن اتاق واسه آرتين جون

پسرم امروز جمعست و قراره تا يه هفته ديگه وسايلت رو بيارن بابايي امروز تخت رو با كمك عمو ميلاد جمع كرد و برد انباري البته خوشخواب و تخته هاش مونده هنوز .از چند روز قبل هم مامان جون مياد خونمون و خونه تكوني ميكنه بالاخره داريم خونه رو براي ورودت آماده ميكنيم ديگه!قراره فرشارم بدم قاليشويي و پرده هارم بشوريم كلي كار هنوز مونده.مامان فدات بشه كه قراره با اومدنت خونه ي ما رو روشن كني ما بيصبرانه منتظر اومدنت هستيم.
4 مرداد 1392

انتخاب اسم واسه پسر نازم

هستي مامان از وقتي حامله شدم يكي از دغدغه هامون انتخاب اسم واسه تو بوده.هر روز به اين موضوع من و بابايي فكر ميكرديم و هر كسي هم كه مارو ميديد بهمون يه اسم پيشنهاد ميداد.كلي تو اينترنت اسمهاي جديد رو سرچ كردم و كلي به بابايي اسم پيشنهاد دادم اما بابايي هيچكدوم رو قبول نكرد. يه اسم از همون اول به دلش نشست و ديگه به بقيه اسما كار نداشت.آرتين اسميه كه بابايي برات انتخاب كرده البته به دل منم خيلي نشسته چون هم معني داره به معني پاكي و تقدس هم ايرانيه اسم هفتمين پادشاه ماد و هم جديده و تكه كسي تو فاميل نداره.جيگر طلاي مامان از اين به بعد تو آرتين مامان بابايي فدات شم پسرم اسمت مباركت باشه ايشالاه مثل اسمت نامدار باشي عسلم
4 مرداد 1392

سونوگرافي هفته ٢٨

پسر گلم چهارشنبه با مامان جون رفتيم سونوگرافي لحظه ي آخر هم بابايي خودشو به ما رسوند آخه قول داده بود كه حتما بياد.با اين كه خيلي كار داشت اما اونم مثل من دلش واسه ديدن پسرش تنگ شده بود.عزيز دلم ماشالاه خيلي بزرگ شدي وزنت شده ١١٥٠ گرم قربونت بشه ماماني راستي كلي واسه ما زبون درازي كردي ما كه از خنده مرده بوديم خيلي با مزه بود كارات خوشگلم راستي چشاي خوشگلت به بابا محمدت رفته ها خيليدرشت و نازه اما لپات به من رفته چون خيلي لپ داري.در ضمن پسرم تو سلامت كامل بود همه چيت طبيعي بود خدارو شكر.راستي اون روز حدودا ٢ ساعت نشستيم تا نوبتمون شد ديگه از كمر درد و دل داشتم ميمردم.بعدشم رفتيم خونه باباجون و فيلمتو گذاشتيم ديديم.عشق مامان كي بشه بدنيا بياي ...
4 مرداد 1392
1